زادی زمانهی هولناکیست وقتی دیگر حتی آغوش خانواده امن نیست یا اگر امنیتی هست، تنها تا مرز چاردیواری خانه وسعت دارد. بیرون که میروی اگر خودت باشی انگ میخوری، ننگ میشوی، نهی میشوی: خودت را پنهان کن که آشکارگری تو را تبدیل به سیبل میکند. عکس پاسپورت و بلیتش را که به اشتراک میگذارد، همه…
دسته: انجمن نویسندگان
سفید، صورتی، آبی (قسمت دوم)
زانیار تقریبا نُه ماه از اون هیاهوی چند لحظهای جلوی ورودی دانشگاه میگذشت و اواخر تیر نود و پنج بود که دوباره دیدمش. گاهی با خودم فکر میکنم کاش هرگز این اتفاق نمیافتاد. کاش اون روز به کافهی دیگهای رفته بودیم. و اصلا من چرا اون حرفها رو زدم! عصر یک روز چهارشنبه بود. از…
خاطرات یک زاغ (بخش سوم: کلاه قرمزی)
زاغ شاه این مجموعه خاطرات، سرگذشت واقعی زاغ شاه است که برای انتشار ویژه در مجلهی همسرشت، تدوین شده است. بخش اول و دوم را میتوانید در پیششمارههای نخست و دوم بخوانید. اتفاقات ساده، چیزهایی که هرروز ممکنه باهاشون مواجه بشیم و خیلی بیتوجه از کنارشون رد بشیم. گاهی همین اتفاقات به ظاهر پیش پا…
با من از نخل بگو
پویا کوییر کسی آمد، ایستاد! اما فریاد نزد ساقهی گلوگاه دردهایش بریده بود تمام آرزوهای ساده و کوچکش به غارت رفته لبخندهای مسیحوارش تا مسلخ جهل و تعصب کشیده شده آه! تو را چگونه بسرایم؟ ای خندههایت شهاب باران تاریکی مغزهای به یغما رفته و قلبهای دفن شده آن روز که جانت جان مایهی نخل…
دو شعر دیگر از دارکوب-زانا سالکی
همجنسخواری شعر اول ما گم میشویم در ازدحام خیابانها زیر پوست ضخیم غبار نفرت خواهیم خزید به کنجی که سرشار است از غربت کوهستان و بغض نخلستان ما پیدا میشویم در سریر مزیّن به خون، آنگاه که همدیگر را از درد همدیگر سیراب میسازیم و زخمهای یک شکل ما، بر کالبد یک شکل…
اِلا
دارکوب-زانا سالکی اِلا، یک زن ترنس ایرانی، ماه گذشته در برلین خودسوزی کرد. ماهنامهی همسرشت به دنبال مصاحبه و تهیهی مطلب دربارهی او بود و برای این شماره تصمیم داشت تا در یادبودِ الا، تصویر روی جلد را به ایشان اختصاص دهد اما با محدودیتهایی روبرو شدیم که در آینده به آنها خواهم پرداخت. در…
سایهها و نگرشها
درک ساختمان فکری افراد اغلب پیچیدهترین ساختار روان شناختی یک بشر است. از آن اگر گذر کنیم و خط قرمزهای شخصی را به میان نیاوریم، بزرگترین ضربه را به فرد وارد میکنیم که احتمالا تا سالها با آن درگیر است و شاید تا اواخر عمر این ناهمگونی خودش با اطرافیان را از یاد نبرد. تلاش…
سفید، صورتی، آبی (قسمت اول)
کلاسم که تموم شد، رو به روی ورودی دانشگاه توی ماشین نشستم. منتظر شادی بودم که بیاد، بریم یه دور بزنیم، چند تا رنگ و قلمو بخریم و برگردیم خونه. شادی، خواهرم، بهترین دوستم بود. من دانشجوی سال دوم فیزیک بودم و اون ترم اول نقاشی. همینطور که منتظر بودم، صدای داد و فریاد از…
خاطرات یک زاغ (بخش دوم: ماراتن نوجوانی)
این مجموعه خاطرات، سرگذشت واقعی زاغ شاه است که برای انتشار ویژه در مجله همسرشت، تدوین شده است. بخش اول را میتوانید در پیششماره اول بخوانید. بعد از کم شدن شر آقاجون، برای یکی دو سال تونستم یک نفس راحت بکشم. هرچند که ما توی فامیل آدم نفرتانگیز کم نداریم ولی متاسفانه بدترین اونها پدربزرگ…
معرفی، من، یادوارهای از آن نخل؛ سه شعر از دارکوب
معرفی به من میگویند «زانا سالکی»، گویا آدمیزاد هستم! اما، از خودم که پنهان نیست، از شما چه پنهان، من خودم را «دارکوب» میدانم، که گاه و بی گاه، بر تنهی درختِ زندگی میزنم. هنوز هم نمیدانم که میزنم تا بیابم سوراخی برای سکنا گزیدنم، یا که فقط به دنبالِ طنین افکندن در تنِ سکوت…