«اینگونه زاده شده‌ام» بخش اول

اورسا مینور

مقدمه‌ی هم‌سرشت: منظورِ نویسنده از واژه‌ی کوییر در این مقاله، افراد ال‌جی‌بی‌تی‌کوییر است و معنی آکادمیک آن (نظریه‌ی کوییر) استفاده نشده‌است.

چکیده:‌ آیا همجنس‌گرایی و به طور کلی گرایش جنسی ژنتیکی‌‌ست؟ آیا عوامل هورمونی یا فیزیولوژیک در آن دخیل است؟ آیا تنها عوامل محیطی و آموزه‌های اجتماعی در شکل‌گیری گرایش جنسی افراد موثراند؟ اصولن چنین پرسش‌هایی چه اهمیتی دارند؟ این مقاله‌ی چندقسمتی به نقد و بررسی تحقیقات علمیِ دهه‌های اخیر در این زمینه می‌پردازد. در قسمت اول که در این شماره می‌خوانید،‌ اهمیت صورت مسئله به لحاظ علمی، اجتماعی و اخلاقی بررسی می‌شود و در ادامه به نقد نظریات محیطیِ گرایش جنسی می‌پردازیم. در شماره‌‌های بعدی، این موضوع از منظر مطالعات زیست‌شناختی یعنی مطالعات هورمونی، ژنتیکی، مغزی و غیره بررسی خواهد شد.

۱. صورت مسأله و اهمیت آن: علیّت و همبستگی

در سال ۲۰۱۱ «لیدی گاگا» خواننده‌ي محبوب پاپ آمریکایی، آهنگی تحت عنوان «اینگونه زاده شده‌ام» (Born This Way) منتشر کرد که توجه بسیاری را به خود جلب نمود و به نوعی به سرود ملی افراد کوییر تبدیل شد. متن این ترانه اذعان دارد که همجنس‌گرایی خصلتی مادرزادی است. در واقع نام این آهنگ از عبارت پر استفاده‌ای گرفته شده‌است که در پاسخ به استدلال‌های علیه همجنس‌گرایی آورده می‌شود؛ استدلال‌هایی که می‌گویند گرایش به همجنس رفتاری «اکتسابی»،‌ «غیرطبیعی» و یا «ناشی از آموزه‌های غلط اجتماعی» است. به طور دقیق‌تر این استدلال بدین صورت است:

مقدمه‌ی ۱:‌ گرایش به همجنس، امری بر خلاف طبیعت افراد است.

مقدمه‌ی ۲: امری که بر خلاف طبیعت افراد باشد غیراخلاقی است.


نتیجه:‌ گرایش به همجنس امری غیراخلاقی است.

در سال‌هایی که مبارزات مدنی برای احقاق حقوق افراد کوییر در جوامع غربی گسترش یافت، جواب بسیاری از کنش‌گران اجتماعی به چنین استدلال‌هایی این بود که افراد کوییر «اینگونه زاده شده‌اند» و بنابرین گرایش به همجنس بر خلاف طبیعت ‌آنان نیست و در نتیجه مقدمه‌ی ۱ نادرست بوده و استدلال باطل است. اما مشکل استدلال بالا تنها نادرست بودن مقدمه‌ی ۱ نیست. مقدمه‌ی ۲ را نیز می‌توان به انحاء مختلف به چالش کشید. اما مهم‌تر از آن، معنای دقیق عبارت «بر خلاف طبیعت» است. منظور از چنین عبارتی چیست؟ چه چیزی را می‌توان «طبیعی» و چه چیزی را می‌توان «غیر طبیعی» دانست؟ پاسخ به این سوال از آنچه که به نظر می‌رسد مشکل‌تر است و در اینجا به آن نخواهم پرداخت. هدف از طرح چنین سوالی این است که نشان‌ دهیم استدلال بالا مشکلات فراوانی دارد و صحت آن تنها به صحت گزاره‌ی «اینگونه زاده شده‌ام» وابسته نیست. در واقع، استدلال‌های بسیاری برای رد و یا اثبات اخلاقی بودن گرایش به همجنس مطرح شده‌اند و بعضی از آن‌ها بر مفاهیمی چون «طبیعی» و یا «غیرطبیعی» استوار نیستند، بلکه موضوع را از جوانب دیگری مانند مسائل مذهبی یا اجتماعی بررسی می‌کنند [۱]. بنابرین صدور حکم اخلاقی درباره‌ی گرایش‌های جنسی فارغ از صحت یا عدم صحت گزاره‌ی «اینگونه زاده شده‌ام» است. وجود چنین استدلال‌هایی به آن معناست که اگر فردی از استدلال «غیرطبیعی بودن» برای تضییع حقوق افراد کوییر در جامعه استفاده کند و سپس شما موفق شوید که او را متقاعد کنید که افراد کوییر «اینگونه زاده شده‌اند»، آن فرد می‌تواند دست‌آویز استدلال دیگری شود و متعصّبانه بر باورهای ضدکوییر خود پافشاری کند. (نقد و بررسی کامل این استدلال‌های اخلاقی خارج از موضوع اصلی این مقاله است و در نوشتاری دیگر به آن‌ها خواهم پرداخت.)

اکنون سوالی مطرح می‌شود: اگر «اینگونه زاده شده‌ام» قادر نیست به طور کامل به استدلال‌های ضد کوییر پاسخ دهد، پس چرا تا این حد پرطرفدار است و در کنش‌گری‌های مدنی به وفور از آن استفاده می‌شود؟ جواب نسبتن ساده ‌است:‌ افرادی که باور دارند گرایش جنسی امری ذاتی و غیرقابل تغییر است و به عبارتی افراد کوییر «اینگونه زاده شده‌اند»، به لحاظ آماری بیشتر احتمال دارد که حامی حقوق افراد کوییر باشند. پس در واقع استفاده از این عبارت، بیشتر از آنکه ریشه در دلایل اخلاقی یا فلسفی-منطقی داشته باشد نوعی تصمیم استراتژیک در مقیاس کلان است. تحقیقات مختلفی در کشورهای مختلف و جوامع آماری مختلف انجام شده‌اند که نشان می‌دهند باور به ذات‌گرایی (essentialism) -یعنی باور به این که گرایش جنسی امری ذاتی‌ و غیرقابل تغییر است- با عوامل مختلفی نظیر پذیرش اجتماعی دگرباشان، حمایت از حقوق مدنی دگرباشان، و مخالفت با تبعیض اجتماعی علیه این افرد همبستگی (correlation) مثبت دارد؛ یعنی هر چه فرد باورهای ذات‌گرایانه‌ی بیشتری داشته باشد، احتمال اینکه باورها و رفتارهای حامیانه از جامعه‌ی کوییر داشته باشد بیشتر است [2][3][4][5][6][7][8]

به عنوان مثال در یکی از تحقیقات اخیر که در سال ۲۰۱۸ منتشر شد [۸] یک جامعه‌ی آماری ۴۵۸ نفره‌ی تصادفی از مردم ایالات متحده مورد بررسی قرار گرفتند و نظر آنان در مورد علت وجود ویژگی‌های مختلفی مانند قد، مهارت ورزشی، ضریب هوشی، چاقی، اعتیاد، برون‌گرایی، گرایش جنسی و غیره پرسیده‌شد. شرکت‌کنندگان در این مطالعه می‌توانستند علت هر ویژگی را یکی از گزینه‌های «ژنتیکی»، «محیطی» و یا «انتخاب شخصی» بیان کنند. سپس در پرسشنامه‌ی دیگری میزان پذیرش (tolerance) این افراد در مورد افراد دارای صفات مذکور مورد بررسی قرار گرفت. جالب توجه است که بیشترین میزان همبستگی بین اعتقاد به ژنتیکی بودن گرایش جنسی و پذیرش افراد همجنس‌گرا مشاهده شد. به بیان دیگر، افرادی که گرایش جنسی را امری ژنتیکی می‌دانستند، به احتمال زیاد پذیرش بیشتری نسبت به همجنس‌گرایان داشتند. البته باید در تحلیل این نتایج بسیار محتاط بود. به عنوان مثال همبستگی میان ژنتیکی دانستن ناتوانی‌های ذهنی و پذیرش افراد ناتوان ذهنی کمتر از مورد گرایش جنسی بود. این بدان معنا نیست که شرکت‌کنندگان پذیرش کمتری نسبت به افراد ناتوان ذهنی داشته‌اند. بلکه تنها بدان معناست که پذیرش افراد ناتوان ذهنی در کل وابستگی کمتری به علت آن داشته است (فارغ از علت بوده است) در صورتی که در مورد گرایش جنسی، وابستگی زیادی میان علت و پذیرش وجود داشته‌است. مورد قابل توجه دیگر محدود بودن تعداد شرکت‌کنندگان است؛ ۴۵۸ نفر تعداد زیادی نیست. ولی مطالعات دیگری که در جوامع آماری و کشورهای دیگر انجام شده‌اند نتایج مشابهی داشته‌اند و این اطمینان بیشتری به صحت نتایج می‌دهد. باور به ذاتی‌گرایی در مورد گرایش جنسی منجر به پذیرش اجتماعی بیشتر افراد کوییر می‌شود [2][3][4][5][6][7].

در تحلیل مطالعات همبستگی باید به یک نکته توجه ویژه داشت: همبستگی لزومن به معنای علیّت نیست. یعنی با توجه به نتایج تحقیقات مورد اشاره، نمی‌توان «علّت» پذیرش بیشتر را باور به ژنتیکی بودن گرایش جنسی دانست. در واقعیت نتیجه ممکن است کاملن برعکس باشد؛ ممکن است «علّت» آنکه افراد گرایش جنسی را ژنتیکی می‌دانند این باشد که پذیرش بیشتری نسبت به همجنس‌گرایان دارند و برای توجیه پذیرش خود به دیدگاه ژنتیکی روی آورده‌ باشند. یا حتی ممکن که است عامل سومی وجود داشته باشد که «علت» هر دو پدیده باشد. تحقیق جالبی که در سال ۲۰۱۶ منتشر شد [۹] این تفاوت‌ را تا حدودی روشن می‌کند. در این تحقیق که جامعه‌ی آماری بزرگتری دارد (حدود ۱۵۰۰ نفر در ایالات متحده)،‌ همبستگی بین ژنتیک‌باوری و باور به سه کلیشه‌ی رایج (stereotype) در مورد همجنس‌گرایان مورد بررسی قرار گرفت. این سه کلیشه عبارت بودند از:

(۱) روابط عاطفی همجنس‌گرایان ناپایدارتر از روابط دگرجنس‌گرایان است. (۲) مردان همجنس‌گرا سلیقه‌ی بهتری در مورد لباس و فشن نسبت به مردان دگرجنس‌گرا دارند. (۳) همجنس‌گرایان به طور کلی رضایت کمتری از زندگی خود نسبت به دگرجنس‌گرایان دارند.

واضح است که کلیشه‌های ۱ و ۳ کلیشه‌هایی منفی و کلیشه‌ی ۲ کلیشه‌ای مثبت است. اگر ژنتیک‌باوری «علت» پذیرش بهتر همجنسگرایان باشد، می‌توان انتظار داشت که میزان همبستگی بین ژنتیک‌باوری و سه کلیشه‌ی مطرح شده فارغ از مثبت یا منفی بودن آن کلیشه باشد اما در واقعیت خلاف آن مشاهده شد. همبستگی بین ژنتیک‌باوری و کلیشه‌ی ۲، مثبت بود در حالی که همبستگی برای کلیشه‌های ۱ و ۳ منفی بود. به عبارت دیگر، افرادی که به ژنتیکی بودن گرایش جنسی اعتقاد داشتند، با احتمال زیاد با کلیشه‌های ۱ و ۳ مخالف بودند ولی در عین حال با کلیشه‌ی ۲ که کلیشه‌ای مثبت است، موافق بودند. این الگو از باورها نوعی تعصّب در استنتاج را نشان می‌دهد، هرچند که تعصّبی مثبت باشد. اگرچه چنین نتایجی بر علّی بودن رابطه‌ی میان باور به ذات‌گرایی و پذیرش اقلیت‌های جنسی سایه‌ای از شک می‌افکند، وجود همبستگی بین این دو را بیش از پیش تقویت می‌کند.

ممکن است بپرسید «چه اهمیتی دارد که این رابطه علّی باشد یا نباشد یا کدام علت کدام باشد؟» همان‌طور که گفته شد، استفاده از برهان «اینگونه زاده شده‌ام»‌ به نوعی یک تصمیم استراتژیک است. کنش‌گران مدنی برای افزایش پذیرش اجتماعی اقلیت‌های جنسی از این استدلال استفاده کرده و می‌کنند؛ اگر بخواهیم پذیرش اجتماعی و حمایت از حقوق مدنی افراد کوییر در جامعه گسترش یابد، می‌بایست باور به ذاتی بودن گرایش جنسی در جامعه گسترش یابد. اما این نتیجه گیری تنها در صورتی صحیح است که باور به ذات‌گرایی «علّت» پذیرش بهتر دگرباشان باشد. در غیر این صورت گسترش باور به ذات‌گرایی لزومن منجر به پذیرش بهتر دگرباشان نخواهد شد.

اگر این رابطه علّی باشد، آنگاه شاید بتوان با افزایش آگاهی در مورد عوامل زیستی گرایش جنسی (یعنی ترغیب به باورهای ذات‌گرایانه) پذیرش دگرباشان را در جامعه بهبود بخشید. یکی از اولین پژوهش‌هایی که در این زمینه انجام شد در سال ۱۹۹۲ بود [۱۰]. در این مطالعه، ۱۰۵ نفر از دانشجویان آمریکایی به سه گروه تقسیم شدند. به گروه اول مطلبی در تایید عوامل زیستی گرایش جنسی داده‌شد تا مطالعه کنند. به گروه دوم مطلبی داده‌شد که در آن به عدم تفاوت‌های هورمونی بین مردان همجنسگرا و دگرجنس‌گرا پرداخته شده‌بود. به گروه سوم هیچ مطلبی داده‌نشد. بلافاصله پس از خواندن مطلب، میزان پذیرش اجتماعی شرکت‌کنندگان نسبت به همجنس‌گرایان با پرسش‌نامه‌ سنجیده‌شد. نتیجه جالب بود؛ زنان گروه اول (مطلب زیستی) امتیاز به مراتب بهتری از زنان گروه دوم و سوم کسب کردند. یعنی خواندن مطلبی درباره‌ی عوامل زیستی گرایش جنسی پذیرش آن‌ها نسبت به همجنس‌گرایان را بهبود بخشید. در صورتی که مردان در هر سه گروه امتیازهای مشابهی کسب کردند یعنی خواندن مطلب تأثیری بر میزان پذیرش آن‌ها نداشت. این نتیجه‌‌ای قابل تأمل است:‌ آیا افراد مختلف تأثیرپذیری متفاوتی نسبت به تغییر باورهای‌شان بر اثر شواهد و مدارک علمی دارند؟ شاید خیلی جای تعجب نباشد که جواب مثبت است. به این پدیده «درک جانب‌دارانه»‌ یا biased assimilation گفته می‌شود [۱۱]. پژوهش‌های متعددی در زمینه‌ی درک جانب‌دارانه‌ی تحقیقات گرایش جنسی انجام شده‌اند که نشان می‌دهند تغییر باور‌ها و رفتارهای افراد نسبت به همجنس‌گرایان پس از مطالعه در زمینه‌ی عوامل گرایش جنسی، تحت تأثیر سوگیری‌های مذهبی، سیاسی و میزان تحصیلات آنان است [12][13][14][15]. به طور کلی افرادی که پیش از مطالعه‌ی تحقیقات زیستی، پذیرش بهتری نسبت به همجنس‌گرایان داشتند این تحقیقات را قانع‌کننده‌تر می‌یابند. در مقابل، افرادی که پیش از مطالعه نگرشی متعصبانه و کوییرستیز دارند، پس از مطالعه نیز دیدگاه متعصبانه‌ی خود را حفظ و در مواردی حتی تشدید می‌کنند [۱۴]. یکی از پژوهش‌های اخیر بر روی یک جامعه‌ی آماری ۶۴۴ نفره در آمریکا نشان داد که لیبرال‌ها تحقیقاتی که در تایید عوامل زیستی گرایش جنسی (مانند ژنتیک) بودند را قانع‌کننده‌تر یافتند و در مقابل محافظه‌کارها تحقیقاتی که در تأیید عوامل محیطی گرایش جنسی (مانند روابط خانوادگی) بودند را قانع‌کننده‌تر دیدند. در عین حال در هر دو گروه پس از خواندن تحقیقات مرتبط، هیچ تغییر محسوسی در میزان پذیرش اجتماعی همجنس‌گرایان مشاهده نشد [۱۵]. همه‌ی این مشاهدات حکایت از آن دارد که اگرچه باور به ذاتی بودن گرایش جنسی و پذیرش جامعه‌ی کوییر ارتباط تنگاتنگی دارند، تنها با گسترش باور به ذات‌گرایی نمی‌توان پذیرش افراد کوییر در جامعه را گسترش داد.

۲. نگاهی به آینده: اوضاع بهتر می‌شود!

با همه‌ي این اوصاف، آیا باید نسبت به بهبود احوال جامعه‌ي کوییر ناامید بود؟ قطعن چنین نیست! همه‌ي شواهد و قرائن حاکی از آن است که پذیرش گرایش‌های جنسی مختلف در جوامع بشری رو به گسترش است. در چهل سال گذشته در بسیاری از کشور‌های دنیا قوانین ضدکوییر حذف و با قوانین حامی کوییر جایگزین شده‌اند. نظرسنجی‌های عمومی نیز نشان‌دهنده‌ی افزایش حمایت از اقلیت‌های جنسی در انظار عمومی در اقصی نقاط دنیا هستند [16][17][18][19]. اگر بخواهیم موضع فعالانه‌تری داشته‌باشیم و به این روند شتاب بدهیم چه باید بکنیم؟ اگر گسترش باور به عوامل زیستی گرایش جنسی تأثیر چندانی ندارد، چه چیزی تأثیر دارد؟

در مقیاس کلان باید به مبارزات مدنی و حقوقی ادامه داد و عدالت آموزشی و سطح آگاهی و سواد عمومی را افزایش‌داد. افزایش میزان تحصیلات افراد، به دلیل تلطیف عقاید متعصبانه و لیبرالیزه شدن (به معنای عام) به طور مستقیم در حمایت آنان از حقوق اقلیت‌های جنسی تأثیر دارد [20][21]. همان‌طور که پیش‌تر گفته‌شد، تحصیلات و سو‌گیری‌های سیاسی افراد بر تأثیرپذیری آنان از تحقیقات علمی اثر می‌گذارد. پس افزایش سطح سواد عمومی و لیبرالیزه شدن جامعه و در کنار آن گسترش آگاهی به عوامل زیستی گرایش جنسی می‌تواند مؤثر واقع شود.

اما در مقیاس خرد چطور؟ چه کاری از شخص من و شما برمی‌آید؟ باید گفت که شناخت یک فرد کوییر از نزدیک، تأثیر به‌سزایی در شکل‌گیری رفتارهای حامیانه در افراد دارد. حقیقت این امر درمورد جوامع مختلفی نظیر ایالات متحده، کانادا، نروژ، ایتالیا، بلژیک، پرتغال، ترکیه و هنگ‌کنگ تأیید شده‌است[22][23][24][25][26]. علاوه‌ بر این، تعداد آشنایان کوییر و میزان صمیمیت افراد با آنان در پذیرش بهتر آنان رابطه‌ی مستقیم دارد [27][28]. در مورد جامعه‌ی ایران و فارسی‌زبانان خارج از ایران، تجربه‌ی شخصی نگارنده حاکی از وجود روند مشابهی‌ست. پس اگر امکانش را دارید – با رعایت نکات ایمنی – اطرافیان قابل اطمینان‌تان را از گرایش و هویت خود باخبر سازید. در بسیاری از موارد، با برخوردی بهتر از آنچه که تصورش را می‌کنید مواجه خواهید شد. البته در مواردی هم ممکن است با برخورد نامناسبی روبرو شوید؛ از نظر نگارنده این هزینه‌ای است که برای کنش‌گری اجتماعی‌ می‌پردازیم. (نگارنده و هم‌سرشت هر دو تاکید دارند که شرایط آشکارسازی باید به دقت بررسی شود تا از برون‌آیی پرخطر جلوگیری کنیم.) در نوشتاری دیگر به مزایا و معایب و راهکارهای خروج از گنجه (coming out) پرداخته خواهد شد.

۳. طبیعت یا تربیت؟ نقدی بر نظریه‌های محیطی گرایش جنسی

در شماره‌ی بعدی مرور مقالات و پژوهش‌های زیست‌شناختی در حوزه‌ی گرایش جنسی را آغاز خواهیم کرد. در اینجا به نقد نظریات متفاوتی از گرایش جنسی خواهیم پرداخت که به لحاظ تاریخی قدیمی‌تر از نظریات زیستی هستند. این نظریات که در مجموع به آن‌ها نظریات محیطی گفته می‌شود، در دهه‌های ۲۰ تا ۹۰ میلادی رواج بیشتری داشتند و با ظهور نظریات زیستی از ابتدای دهه‌ی ۹۰ میلادی به سرعت اعتبار خود را از دست دادند. ممکن است بپرسید که چرا باید به بررسی نظریات قدیمی و نامعتبر بپردازیم؟ پاسخ در تفاوت بنیادینی‌ست که این دو گروه نظریات با هم دارند. نظریات زیستی، اصولن منشأ گرایشات جنسی را در طبیعت و فیزیولوژی انسان -مانند ژنتیک، هورمون‌ها و غیره- جستجو می‌کنند. در مقابل آن، نظریات محیطی همان‌طور که از نام آن‌ها برمی‌‌آید به دنبال اثرات محیطی -مانند روابط فرزند و والد، تجربیات کودکی و غیره- می‌گردند. همین باعث می‌شود که نظریات زیستی از جنبه‌ی ذات‌گرایانه‌ی بیشتری برخوردار باشند بدین معنا که بر اساس نظریات زیستی منشأ گرایش جنسی هر فرد در بدن وی بوده و امری ذاتی و طبیعی‌ست. در مقابل، نظریات محیطی گرایش جنسی را وابسته‌ی عواملی خارج از بدن انسان دانسته و آن را امری روان‌شناختی و بعضن یک اختلال رشدی می‌دانند. به همین ترتیب، طبق نظریات زیستی تغییر ارادی گرایش جنسی امری ناممکن و یا بسیار نامحتمل است اما نظریات محیطی این امر را ممکن و محتمل می‌دانند. به همین دلیل است که گروه‌های مذهبی راست‌گرا و مخالفین حقوق اقلیت‌های جنسی به ترویج نظریات محیطی می‌پردازند تا با دست‌آویز شدن به آن بتوانند دیدگاه‌ها و سیاست‌های کوییرستیزانه‌ی خود را پیش‌برند. (یکی از چنین گروه‌هایی مؤسسه‌ای به نام NARTH واقع در ایالات متحده بود که زیر نقاب مؤسسه‌ای تحقیقاتی و سکولار به حمایت از تبدیل‌درمانی – سعی در تغییر گرایش جنسی همجنس‌گرایان به دگرجنس‌گرایی- می‌پرداخت. امروزه تبدیل‌درمانی مضر دانسته می‌شود و در بسیاری از کشورها ممنوع است.) از این رو دانش درباره‌ی این نظریات و همچنین تحقیقات انجام‌شده در نقد آنان الزامی‌ است.

چگونگی شکل‌گیری گرایش جنسی در انسان‌ها از زمان‌های دور ذهن اندیشمندان را به خود درگیر ساخته‌است و دعوای طبیعت یا تربیت از همان زمان‌ها وجود داشته‌است. بیش از دوهزار سال پیش در رساله‌ی «ضیافت» (symposium)، افلاطون از زبان آریستوفان نظریه‌ای اساطیری در مورد گرایش جنسی بیان می‌کند که از هر جهت ذات‌گرایانه است. چندصد سال بعد، پاول قدیس (Saint Paul) ازمبلغان مذهبی مسیحی، گرایش به همجنس را اکتسابی و گناه‌آلود می‌خواند. این کش‌مکش‌ها در طول تاریخ ادامه می‌یابند تا در حدود صد سال پیش، به زیگموند فروید بنیان‌گذار روان‌کاوی می‌رسیم. با اینکه فروید فردی تأثیرگذار در شکل‌گیری روان‌شناسی مدرن است، اکثر نظریات وی یا از اعتبار ساقط شده‌اند یا علی‌الاصول ابطال‌ناپذیر هستند یعنی اثبات یا رد آن‌ها با روش‌های علوم تجربی انجام‌پذیر نیست. علی‌رغم اینکه ردپای نظریات فروید همچنان در نظریات محیطی گرایش جنسی قابل مشاهده‌ است، خود او بر این عقیده بود که همجنس‌گرایی نوعی اختلال یا بیماری نیست و قابل تغییر نمی‌باشد. در نامه‌ی معروفی، فروید در سال ۱۹۳۵ به مادر یک فرد همجنسگرا نوشت: «مطمئنن همجنس‌گرایی یک مزیت نیست، اما مایه‌ی شرمندگی نیز نمی‌باشد. این یک عیب نیست، یک تنزل نیست؛ نمی‌توان آن را به عنوان بیماری دسته‌بندی کرد؛ ما آن را تنوعی در رفتارهای جنسی می‌دانیم…» [29][30]

از زمان فروید تا دهه‌ی ۹۰ میلادی که تحقیقات فیزیولوژیک در زمینه‌ی گرایش جنسی گسترش یافت، فرضیات محیطی مختلفی برای تبیین گرایش جنسی و به‌ویژه همجنس‌گرایی بیان شدند که در زیر به اختصار به مهم‌ترین و رایج‌ترین آن‌ها و شواهدی دال بر رد آن‌ها خواهیم پرداخت:

الف) «گرایش جنسی را جنسیت اولین شریک جنسی فرد تعیین می‌کند.» طبق این فرضیه به دلیل لذت ذاتی موجود در سکس، جنسیت اولین شریک جنسی هر فرد هر چه باشد،‌ وی به دنبال کسب لذت بیشتر به برقراری ارتباط جنسی با همان جنس تمایل خواهد داشت. بدین ترتیب مردانی که اولین تجربه‌ي جنسی خود را با مرد دیگری داشته باشند، همجنسگرا خواهند شد و بالعکس. این فرضیه ایرادات بسیاری دارد از جمله اینکه طبق این نظریه افراد می‌بایست یا حتمن دگرجنس‌گرا باشند یا همجنس‌گرا اما وجود افراد دوجنس‌گرا این امر را نقض می‌کند. ایراد دیگر این است که بسیاری از افراد (شاید بتوان گفت اکثریت افراد) پیش از آنکه هرگونه ارتباط جنسی را تجربه کنند، از امیال جنسی خود و به بیانی گرایش جنسی خود آگاه هستند. همچنین چنانچه این فرضیه درست باشد، در جوامعی که نرخ ارتباط جنسی بین همجنس‌ها در نوجوانان بیشتر است، باید نرخ همجنس‌گرایی در افراد بالغ نیز بیشتر باشد اما شواهد تجربی خلاف این امر را نشان می‌دهد:‌ در بسیاری از مدارس شبانه‌روزی تک‌جنسیتی سکس بین همجنس‌ها شایع است (بسیار شایع‌تر از میانگین جامعه) اما نرخ همجنس‌گرایی در فارغ‌التحصیلان چنین مدرسه‌هایی با میانگین جامعه تفاوتی ندارد [۳۱]. در قبایلی در «پاپوآ گینه‌ی نو» تقریبن تمام پسران نوجوان باید ابتدا با پسران دیگر رابطه‌ی جنسی داشته باشند، در این قبایل نیز نرخ گرایش به همجنس در بزرگسالان تفاوتی با میانگین جامعه‌ی جهانی ندارد و اکثر پسران وقتی به بزرگسالی می‌رسند دگرجنس‌گرا هستند [۳۲].

ب) «تجاوز جنسی در کودکی به همجنس‌گرایی در بزرگ‌سالی منجر می‌شود.» پژوهش‌های آماری نشان می‌دهند که احتمال اینکه افراد کوییر در زمان کودکی مورد آزار و اذیت و یا تجاوز جنسی قرار گرفته‌باشند بیشتر است [33] [34]. از این رو، برخی بر این باورند که تجاوز جنسی در کودکی «علّت» ایجاد گرایش به همجنس است. اما همان‌طور که پیش‌تر گفته‌شد، همبستگی لزومن به معنای علّیت نیست. اگر این فرضیه درست باشد، نرخ گرایش‌های غیردگرجنس‌گرایانه باید خیلی بیشتر از آن چیزی باشد که در حال حاضر هست. به عنوان مثال گزارش شده‌است که حدود ۲۰ درصد از افراد در آمریکا در کودکی مورد آزار یا تجاوز جنسی قرار گرفته‌اند. این در حالی‌است که تنها حدود ۳-۴ درصد جامعه‌ی آمریکا کوییر هستند [۳۴]. اینکه اکثریت افرادی که در کودکی مورد تجاوز جنسی قرار گرفته‌اند دگرجنس‌گرا هستند، شاهدی بر نقض این نظریه‌است. تحقیقی که در سال ۲۰۱۷ انجام شده‌است نشان می‌دهد که در واقع ناهمنوایی جنسیتی (gender non-conformity) که در زمان کودکی افراد کوییر مشاهده می‌شود عامل اصلی احتمال بیشتر تجاوز جنسی به آن‌هاست [۳۵]. یعنی آزار جنسی در کودکی علت وقوع همجنس‌گرایی نیست بلکه این نشانه‌های اولیه‌ی همجنسگرایی در کودکان است که آنان را در معرض خطر بیشتر تجاوز جنسی قرار می‌دهد [۳۶].

ج) «گرایش به همجنس ناشی از آموزه‌های غلط جنسیتی از والدین در دوران کودکی است.» طبق این نظریه،‌ تفاوت‌های جنسیتی در دوران کودکی آموخته می‌شوند؛ کودکی که به عنوان دختر بزرگ می‌شود از والدین خود و به‌ویژه مادر خود «می‌آموزد» که دختر باشد و پسران برایش جذاب باشند. به همین ترتیب، طبق این نظریه، پسران در کودکی «پسر بودن» و گرایش به دختران را از پدران خود می‌آموزند. با توجه به این تئوری‌،‌ گرایش به همجنس ناشی از نبود آموزش یا بدآموزی است. به طور مثال، حامیان چنین نگرشی بر این باورند که رابطه‌ی بیش از حد صمیمی پسر با مادر و یا رابطه‌ی ضعیف پسر با پدر می‌تواند به همجنس‌گرایی در پسران منجر شود زیرا باعث جلوگیری و یا ایجاد وقفه در آموزش جنسیتی پسر از پدر می‌شود. جوزف نیکولوسی (Joseph Nicolosi)، یکی طرفداران تبدیل‌درمانی و از بنیان‌گذاران مؤسسه‌ی NARTH که در بالا به آن اشاره‌شد درباره‌ی مردان همجنس‌گرا گفته بود: «باید مادران‌شان را از صحنه خارج کنید.» یکی از شواهدی که حامیان این نظریه می‌آورند، رابطه‌ی بهتری‌ست که اکثر مردان کوییر با مادران خود دارند و در مقابل آن رابطه‌ی سرد و یا متخصمانه‌ای‌ است که این افراد با پدران خود دارند. قرینه‌ی این گونه مشاهدات در مورد زنان کوییر هم وجود دارد. اما مشابه مورد (ب) در بالا، این همبستگی لزومن به معنای علّیت نیست و وجود چنین روابطی با والدین می‌تواند به علت وجود نشانه‌های اولیه‌ی همجنس‌گرایی از جمله ناهمنوایی جنسیتی در افراد کوییر باشد [۲۹][۳۰]. اگر گرایش جنسی آموختنی باشد، همجنس‌گرایی در کودکانی که تنها با یک والد جنس مخالف بزرگ می‌شوند (مثلن دختری که تنها با پدرش و بدون مادر بزرگ می‌شود) باید بیشتر باشد اما چنین پدیده‌ای هرگز گزارش نشده‌است [۳۰]. تحقیق بسیار تأثیرگذاری در رد این نظریه انجام شده‌است [۳۷]. به والدین ۱۶ نفر از نوزادانی که به لحاظ ژنتیکی پسر بودند (کروموزوم XY داشتند) اما به دلیل نقص بدنی در دوران جنینی، آلت تناسلی آن‌ها کاملن شکل نگرفته بود، پیشنهاد شد که فرزند خود را به عنوان دختر بزرگ کنند. ۱۴ تا از والدین پذیرفتند که چنین کاری کنند و با عمل جراحی ترتیبی داده‌شد که آلت تناسلی نوزادان بیشتر شبیه آلت زنانه باشد. سپس این افراد از نوزادی تا بزرگ‌سالی تحت نظر پژوهش‌گران قرار گرفتند. ۸ نفر از این نوزادان در سن بلوغ جنسیت خود را خلاف آن گونه که بزرگ‌شده بودند گزارش کردند و اعلام کردند که مرد هستند. فارغ از جنسیتی که آن‌ها در بزرگ‌سالی برای خود برگزیدند، آن‌ها به زنان گرایش جنسی داشتند. نتایج تحقیقات دیگر نیز مشابه بوده‌است [۳۸].

نتایج پژوهش‌های فرهنگی-اجتماعی دیگر نیز حاکی از آن است که گرایش جنسی نمی‌تواند آموختنی باشد. تحقیقات برروی فرزندان والدین همجنس‌گرا نشان‌داده است که میزان همجنس‌گرایی در این افراد با میانگین جامعه هیچ تفاوتی ندارد یعنی والدین همجنس‌گرا همان‌قدر بر گرایش جنسی فرزندانشان تأثیر دارند که والدین دگرجنس‌گرا [۳۹]. همچنین، مطالعات آماری در کشورهای مختلف با درجات مختلفی از آزادی جنسی و پذیرش همجنس‌گرایی نشان می‌دهد که درصد افراد همجنس‌گرا در تمامی جوامع تقریبن یکسان است؛ یعنی چیزی در حدود ۲ تا ۵ درصد [۴۰]. اگر گرایش جنسی امری ناشی از آموزه‌های فرهنگی-اجتماعی می‌بود، می‌بایست در جوامعی که آزادی جنسی بیشتر و یا پذیرش بهتری از همجنس‌گرایی دارند شاهد درصد بیشتری از افراد همجنس‌گرا می‌بودیم که در واقعیت چنین نیست. البته توجه کنید که ممکن است درصد افرادی که گرایش جنسی خود را آشکار می‌کنند بیشتر باشد، اما تفاوت معناداری بین درصد افراد همجنسگرا و درصد افراد همجنس‌گرایی که گرایش خود را آشکار می‌کنند وجود دارد.

همه‌ی این شواهد دال بر آن است که نظریات محیطی از تبیین کامل گرایش‌های جنسی عاجزند و گرایش جنسی می‌بایست عواملی ذاتی و فیزیولوژیک داشته‌باشد. مطالعات سه دهه‌ی گذشته این باور را تقویت می‌کنند؛ وجود رفتار‌ها و گرایشات همجنس‌گرایانه در بسیاری از گونه‌های جانوری به غیر از انسان مشاهده‌ شده‌است، افراد همجنس‌گرا از کودکی دارای خصوصیات ذهنی متفاوتی از افراد دگرجنس‌گرا هستند، شواهد تجربی نشان می‌دهند که میزان هورمون‌ها در دوران جنینی بر رفتارهای جنسیتی تأثیر گذارند، شواهدی دیگر حاکی از تفاوت‌های مغزی و بدنی میان دگرجنس‌گرایان و همجنس‌گرایان است، و تحقیقات دیگری نشان می‌دهند که ژنتیک می‌تواند تا حدی بر گرایش جنسی مؤثر باشد. در شماره‌های آینده مفصلن به بررسی این پژوهش‌ها و جزئیات آن‌ها خواهیم پرداخت.

منابع پیوند شده است. اگر این مطلب را چاپ شده می‌خوانید، لطفا به وب‌سایت ماه‌نامه‌ی هم‌سرشت مراجعه بفرمایید.

منابع مقالات منتشر شده در شماره‌ی اول

نظر شما در مورد این نوشته چیست؟

در پایین مشخصات خود را پر کنید یا برای ورود روی یکی از نمادها کلیک کنید:

نماد WordPress.com

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری WordPress.com خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

تصویر توییتر

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Twitter خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

عکس فیسبوک

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Facebook خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

درحال اتصال به %s